مهرساممهرسام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

مهرسام نفس مامان و بابا

دست کوچولو پا کوچولو !!

دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی آبت بدم خوابت میاد بگو لا لا، تا من کمی تابت بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد     ...
5 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی!

عزیز دردونه مامان . گل پسر قند عسلم خیلی خیلی ببخشید مامن جون امروز روز واکسنت بود و برای سلامتی خودت مجبوریم این کارو بکنیم عزیز دردونه اونجا همش با اون خنده های شیرینت دل منو آب می کردی نمی دونستی که الان یه سوزن به پات می زنن و اون خنده های شیرینت رو تبدیل به گریه های تلخ می کنن . کاش به جای تو هزار تا از این سوزنا به من می زدن ! جوجه کوچولو من که طاقتشو نداشتم توی اتاق بمونم ولی به اون خانومه که دوستم بود گفتم آروم بزنه و رفتم بیرون . وقتی برگشتم وسط گریه هات منو دیدی و شروع کردی به خندیدن . واقعا نمیدونم که یعنی راهی نیست که یه جور دیگه ایمن سازی کنن نه با سرنگ ؟؟؟؟ اینم رد آمپولته مامان جون وای انگاری این سوراخو تو قلب من ...
2 خرداد 1392

قل قل بازی !!

بعد از اینکه دوست داری بشینی و وایسی یه روز اومدم توی اتاق دیدم داری تلاش میکنی تا خودتو قل بدی نخود فرنگی مامان           مبارکه آقا مهرسام دیگه کار مامانت در اومد همش باید بشینه پیشت تا بر نگردی و یه بلایی سر خودت بیاری ...
30 ارديبهشت 1392

مراسم انگشت خورون !

شیطون بلای مامان !  حق داری انگشناتو بخوری آخه خیلی خوشمزه ای بستنی مامان تا قبل از این بلد نبودی انگشتتو بخوری ولی امروز اولش داشتی انتخاب میکردی که کدوم انگشتتو بخوری؟ بالاخره تصمیمتو گرفتی و شروع کردی یه کم اونورتر یه کم پایین تر                                                                    ...
30 ارديبهشت 1392