این روزها
پسر کوچولوی مامان عاشقتم چند وقتی گذشت که نرسیدم وبلاگتو آپ کنم بس که تو شیطون بلا شدی مامان جون همش میگی با من بشین با من بازی کن بغلم کن با من حرف بزن آخه دلبرکم اگه من همش بشینم پیش شما دیگه کی برات غذا درست کنه تا بخوری و قوی بشی مرد بشی ها؟؟؟
کی به کارای خونه رسیدگی کنه ؟؟ کی اسباب بازیای شما رو جمع کنه ؟؟حالا کارهای خونه بماند که
بابا امید مهربونت کلی به مامان کمک میکنه ..
این روزا مامان جون خیلی شیرین کاری می کنی نمیدونم چه جوری قدر این لحظه ها رو بدونم که فردا کمتر حسرتشون رو بخورم ...وقتی تو اوج خستگی با من بازی داری اصلا اذیت نمیشم همش به این فکر می کنم که چقدر زود این لحظه های عاشقانه می گذرند ...بهت نگاه می کنم به اون چشمهای کنجکاوت به اون دستای کوچولو ..چقدر زود مرد می شی و ازاین روزا فقط یه خاطره می مونه کاش می شد این بوی خوشت رو یه جوری سیو می کردم حیف که نمیشه
این روزا بهت غذا میدم فوت می کنی تو قاشق و همه فرنی ها رو می پاشی رو سر و هیکل مامان ...
یه لحظه هم به پشت دراز نمی کشی تا میذارمت زمین بلا فاصله توی یه ثانیه غلت میزنی و برمیگردی
...
پاهاتم تند و تند میمالی به همدیگه که من عاشق اینکارت هستم مخصوصا اگه یه توپ بذارم جلوی پات که دیگه نگوووووو میخوای خودتو بکشی تا با پاهای کوچولوت به توپ ضربه بزنی این کارو دایی امین بهت یاد داده ....
قلقکی هم هستی مامان جون وقتی زیر بغل تو پودر می زنم تا عرق سوز نشه غش میکنی از خنده با صدای بلند می خندی قهقهه می زنی برام . صدایی قشنگ تر از صدای خنده های تو توی دنیا هست ؟؟؟؟؟؟
الهی مامان فدات بشه عسلم که اینقدر خوش اخلاقی وقتی از خواب بیدار میشی فقط منتظری یه نفر بگه پخ تا بخندی بخند عزیزم بخند
اینم از شیطونی هات که پارک بازی رو چپه می کنی روی سرت و بعدشم جیغ میزنی که عروسکام کوشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینم یه راه حل عزیزم :
ببین وقتی خسته میشی چه جوجه کوچولوی خوابالویی میشی
مامانی از وقتی دو روزت بود همینجوری میخوابیدی اینم عکسش :
گل پسری این روزا پاهاتو می گیری تو دستات و آواز می خونی با صدای بلند