مهرساممهرسام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

مهرسام نفس مامان و بابا

اولین نشستن ها

تربچه مامان...خیلی خوشحالم از اینکه روز به روز می بینم تواناترو بزرگتر و شیطون تر می شی از وقتی سه ماهت بود دلت میخواست بشینی وقتی دراز کشیده بودی تا دستاتو می گرفتیم سرتو میاوردی بالا تا به حالت نشسته در بیای بعدشم کلی ذوق می کردی و می خندیدی اما حالا پسرکوشولوی من خودش میشینه تنهای تنها مثل آقاها عزیز دلم هر چند مدتهاست بد جوری توی  قلب من و بابایی نشستی اما تو دنیای واقعی این اولین بارهاست که بدون کمک ما میشینی خیلی هم خوب خودتو نگه میداری آفرین گل پسر زرنگ مامان بله با شما هستم آقا مهر سام کی گفته از حالا به این کوچولویی بشینی؟؟؟؟هنوز پنج ما ه و نیمه ای آخه کوچول جون تازه میخوای...
17 تير 1392

حمام بعد از واکسن در 4 ماه و 4روزگی

عزیز دل مامان حالا دیگه واکسن 4 ماهگی هم زدی و دیگه خیلی خیلی آقا شدی از اونجور آقاهای شیطون بلا وقتی بهت گفتم می خوایم بریم حموم خیلی خوشحال شدی حالا دیگه پاهاتو می بری بالا شالاپ شولوپ می زنی توی آب و از صداش خوشت میاد کلی می خندی  قربون اون خنده های خوشگلت بشه مامان   وقتی هم حوله می پیچم می فهمی که دیگه آب بازی تموم شده و باید بریم بیرون اخمات میره تو هم انگاری می خوای بگی یه کم دیگه آب بازی کنیم از این قسمتش اصلا خوشت نمیاد و هی نق می زنی نمیشه که گل پسرم لخت بمونی باید لباس بپوشی حالا سشوار می کشیم و کرم می زنیم ...
14 تير 1392

این روزها

پسر کوچولوی مامان عاشقتم چند وقتی گذشت که نرسیدم وبلاگتو آپ کنم  بس که تو شیطون بلا شدی مامان جون همش میگی با من بشین با من بازی کن بغلم کن با من حرف بزن آخه دلبرکم اگه من همش بشینم پیش شما دیگه کی برات غذا درست کنه تا بخوری و قوی بشی مرد بشی ها؟؟؟ کی به کارای خونه رسیدگی کنه ؟؟ کی اسباب بازیای شما رو جمع کنه ؟؟حالا کارهای خونه بماند که بابا امید مهربونت کلی به مامان کمک میکنه ..   این روزا مامان جون خیلی شیرین کاری می کنی نمیدونم چه جوری قدر این لحظه ها رو بدونم که فردا کمتر حسرتشون رو بخورم ...وقتی تو اوج خستگی با من بازی داری اصلا اذیت نمیشم همش به این فکر می کنم که چقدر زود این لحظه های عاشقانه می گذرن...
13 تير 1392

یه عالمه 4 واسه نازدونه مامان !!!!!

          4 ماه و 4روز و4  ساعت و 4 ثانیه از لحظه ای که من با بهشتی ترین حقیقت زندگیم روز ها رو شب می کنم و شب ها رو صبح . دیشب به صدای نفس های نازت گوش می کردم با هر یه دونه نفس تو خدا رو شکر می کردم چقدر دلنشینی تو نهایت عشقی  تو خورشیدی کودک من تو مال منی و همه زندگیم . چشمای زیبات و اون نگاه زیباترت دیوونم میکنه مامان جو ن تپش های قلبم به نفس های تو بسته است. این شعر تقدیم  به پسرم  مهرسامم هر چند که تو خیلی کوچولویی هنوز خیلی نی نی گولویی ولی مطمینم احساس منو از این شعر در ک می کنی : لحظه های هستی من از تو پر شده است آه  ...
7 خرداد 1392

اولین روز پدر

قطار زندگی من بر ریلی استوار است که هیچ گاه به پرتگاه نمی افتد ستون زندگی من بر مردی استوار است که بدان ایمان دارم و آن مرد کسی نیست جز پــــــــــــــــــــــــ ــدرم                                     خدایا همه بابا ها رو برای همه بچه ها هزار ساله کن ...
6 خرداد 1392

دست کوچولو پا کوچولو !!

دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی آبت بدم خوابت میاد بگو لا لا، تا من کمی تابت بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد     ...
5 خرداد 1392